پسره داداش دوستمه. البته با دوستم در حد سلامیم.شماره دوستمم ندارم.پسره پرستاره منم مامام.
حدود یک ماه میشه که پسره تا فهمید آزمونمو تو یه اداره قبول شدم هی میگفت بنظرم برو تو دختری تو فردا خونه زندگی داری شیفتای شب از پا میندازنت و فلان.
اونروز کنارم نشست و گفت من نمیدونم دخترا چرا پشت هم بد میگن من پشتت تعریفتوکردم ولی یه دختری گفت گفتن تو مغروری تو خیلی خودتو گرفتی و از تو زورشون میاد( اینو راست میگفت چون یکی از دخترا خیلی دو به هم زنه) منم بش گفتم من چون ساکتم اسمشو غرور میذارن.
یه شب بش گفتم من همش شیفتام شبه گفت بذار من با مسئولمون حرف بزنم. گفتم نه.
یه شب دوباره باهم شیفت دادیم کمکم میکرد بعد بش گفتم آقای فلانی خسته شد گفت مهم اینه تو خسته نشی.
بعد گفت هنوزم میخوای شب بیای؟ اگه بری فراموشت نمیکنیما منم گفتم اینا حرفه مگه نشنیدی میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت. گوشیشو برداشت گفت تو گروهی؟ گفتم اره. اسممو سیو کرد. خودش آدم شوخیه ولی شوخیای زشت نمیکنه ها، کلا میخنده. یهویی دلم براش رفت. دیدم استوریای واتساپمو لایک میکنه. یه روز اومد دنبالم تو اتاق تزریقات من یهو بلند شدم هول کردم گفت بشین خوبی؟ چه خبر؟ منم هی مقنعمو درست میکردم. تا اینکه یه شب دوباره باهم شیفت دادیم