بچه ها من چهار ساله ازدواج کردم بچه تهرانم خودم اومدم یه شهر دیگه تو روستا و سنتی و معرفی شدیم بهم بعد تو این چهار سال فقط خانواده شوهرم و شوهرم عذابم دادن و اذیتم کردن مخصوصا از همه بدتر مادرشوهرم بخاطر اینکه اینجا غریبم پدرم مادرم فوت شدن و اقوام دلسوز و پشت ندارم هی زجرم دادن بعد من اوایل هی خوبی کردم دیدم اینا نمیبینن و یه کاری آدم براشون میکنه توقعشون بیشتر میشه و وظیفه میدونن و همیشه با بدی جواب دادن و تو یه حیاط مشترکیم با مادرشوهر و این کار رو بد کرده بعد مادرشوهرم برای دختراش حالش خوبه و زرنگه و میره خونشون کار کردن میاد خونه خودش و همش خودشو میزنه به مریضی یکبار پاش درد میکنه یکبار کمرش درد میکنه و یکبار سرماخورده بیشتر بخاطر اینکه شوهرم بهش توجه کنه و الان رفته خونه دخترش اومده و خودشو زده به مریضی سرما خوردم دیشب دادم عدسی شوهرم برد براش و وقتایی که مریض میشه نرم سر بزنم و یا بعد چند روز برم و دیر بشه شروع میکنه مادر توهین کردن به من و شخصیتم بعد من یه جاری دارم اوضاع رو بدتر کرده سایه اینارو نامزدی با تیر میزد الان از عروسی من خوب شده با اینا دور هم جمع خانواده شوهر این زودتر از همه میاد کیک و خوراکی درست میکنه میاره و الآنم مادرشوهرم مریضه من نرفتم سر بزنم چون میدونم باز تیکه و توهین شروع میشه پاشده غذا درست کرده آورده این همه راه و فقط حدفش خراب کردن و لج کردن بیشتر اینا با منه و میشینه از اینا میگه بدی کردم در حقم تو روشون خوبه و از دست این جاریمم موندم چیکار کنم و آروم نمیتونه بشینه سر جاش و اینا کارهای کوچیکشه نمیدونم چیکار کنم
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
تو که درهرصورت حرف میشنوی پس کاری براشون نکن که کمتر اذیت شی.بذار اون بشه عروس خوبه اصلا چه اهمیتی د ...
آخه یه جنگ هم تو خونه دارم میشینه مادرشوهرم اون جاری رو میگه که فلان کار رو براش کرده شوهرم میاد خونه نرفتی سر بزنی اون عروسی تو هم عروسی و یه جنگ تو خونه میندازه مادرش
خب تو نمیدی این داده .میخای اینم نده؟میگی کمریضه.مادر شوهرا همشونن همبنن
چرا قبلا نمیکرد عزیزم از وقتی که من اومدم یادش افتاده شوهرم رفت مسافرت نبود من موندم تنها جاریم با شوهرش اومد برگشت گفت شوهرش هواست به مادرم باشه و خوب باشین با هم گفتم شما پس اینجا چی هستی بیاین سر بزنین گفت فعلا که تو اینجا نزدیک تری یه ثانیه سر زدن پاشدن رفتن مسئولیت میوفته کردنشون بعد الان برای اینجور چیزا زنش یادش افتاده محبت کنه و غذا بیاره زور داره برام