خواهرم پزشکه، داره تخصص می خونه. قبل از اینکه دانشجوی تخصص بشه با یه پسری دوست شد، پسره پزشک عمومی بود. پسره می خواست بیاد خواستگاری خواهرم. مامان عفریتش گفت رابطت رو با این دختر قطع کن، چون این تمام برادر و خواهراش طلاق گرفته هستن. البته این موضوع کاملا دروغه، خواهر من جز من خواهری نداره، برادر هم نداریم و فقط ما دو تا خواهر هستیم. منم اصلا ازدواج نکردم که بخوام طلاق بگیرم. حالا داستان این برادر و خواهرای طلاق گرفته چیه؟ ما یه عمو داریم که تمام بچه هاش طلاق گرفته هستن. جالبه با این خانواده ی عموم هم خیلی رفت و آمد نداریم و خیلی از نظر فرهنگی باهاشون سازگار نیستیم. حالا اون زنیکه فکر میکرد اون پسر عمو و دخترعموهام، برادر و خواهرهای خواهرم هستن و با این بهانه، رابطه ی خواهرم و دوست پسرش رو خراب کرد. این خبر رو هم دوست مادرم برامون آورد، می گفت مادر پسره بهم گفت من نزاشتم پسرم با دختر فلانی ازدواج کنه، چون این دختره، تمام برادر و خواهراش طلاق گرفته هستن. دوست مامانم هم بهش گفت، من این خانواده رو میشناسم، این دختری که ازش حرف میزنی، کلا یدونه خواهر داره که اونم مجرده و ازدواج نکرده که طلاق بگیره. دوست مامانم می گفت با این که من این موضوع رو بهش گفتم که داره اشتباهه می کنه و این دختر هم خیلی دختر خوبیه، همچنان روی موضعش بود و می گفت کار خوبی کردم که مانع ازدواجشون شدم. خواهرم اون پسر رو واقعا دوست داشت ولی مامان عفریتش رابطشونو خراب کرد.
ما ندرتاً دربارۀ انچه کـه داریم فکر میکنیم، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم کـه نداریم. «شوپنهاور»