من یه رفیق دارم همسن خودمه ۱۹ سالشه 
با شوهرش خیلی عاشق هم بودن 
بعد مادرشوهر دوستم یواشکی حلقه ازدواج دوستمو برداشته بود رفته بود براش دعا گرفته بود 
ی مدت بود به من میگفت میخام از مهدی طلاق بگیرم 
جلو چشمم سیاهه مثل سگ شده انگاری 
من پشمام ریخته بود هی میگفتم یعنی چی شما که عاشق هم بودین چیشد یهو 
تا بعدش فهمید مادرشوهرش همچین غلطی کرده
دعا رو ک باطل کردن زندگیشون مثل قبل شد