من یه دوست پسر پارانوییدی داشتم مث سگم می ترسیدم ازش.خدا بهم نگاه کرد از شرش راحت شدم .خدارو شکر شوهرم خیلی خوبه ولی مامان بابامم مث کوه پشتمن هم خالی از لطف نیست .بهم گفتن کوچیکترین اذیتی شدی زنگ بزن میایم دنبالت ..انقددد دوست دارم قهر کنم بیان دنبالم ولی نمیشه که خخخخخ 
دیشب زنگ زدم بیاین دنبالم میپرسیدن دردت چیه شوهرت اذیتت میکنه ؟مشکل داری پس فردا راه میفتیم ..هرچی سوال میکردن من جوابی نداشتم بگم .از آخر گفتم حوصلم سررفته بابا .اونام میدونستن مشکلم بچه گانه اس گفتن گوشی بده به شوهرت ..بهش گفتن بیایم دنبالش؟؟ آخه خیلی هم نیست برگشتم از پیششون. بیست مهر برگشتم خونه ولی دلم هواییه .حوصلم سرمیره از وقتی آخرین سری رفتم خونه بابام