من با مردی زندگی میکردم که بییییست سال فکر میکردم بهترین و. هونواده دوست ترین مرد دنیاست
انقدر ساده و سربه زیر بود همه رو سرش قسم میخوردن
بچه هام میپرستیدنش
بعد فهمیدم کل بیست سال تفریحش رابطه با زنای خراب بود
وقتی فهمیدم اولش عصبی شدم خیلیییییی. چون دخترم فهمیده بود قبل من
مث یه ماده شیر زخمی بهش حمله کردم زدمش اونقدر زدمش که صورتش ورن کرد حتی خودمم این روی خودم ندیده بود چه برسه به شوهرم.