دلیلش هم این بود که مامانش قرار بود کادو عروسی هارو بهم بده خودش گفته بود میدم طلا بخر باهاش یه مدت گذشت فهمیدم خبری ازش نیست دیروز رفتم یکم پیشکسوت نشستم گفتم همسرم گفت کادو ها رو از مامانش اینارو به شوهرم گفتم میگه چرا اسم منو آوردی خراب شدن منم گفتم تو پسرشونی از اول خودت باید به مامانت میگفتی بعدش همش میگفت دیگه ادامه نده منم دیگه حرفی نزدم از اون موقع قهریم الآنم بیدار شدم دیدم صبحونه خورده رفته دوتا تخم مرغ هم برای من آبپز کرده بنظرتون الان بهش پیام بدم بگم ناهار برات درست کنم بیای ببری چون من همیشه ناهار میزاشتم براش دیگه بخاطر اینکه قهرم کاری نکردم