یه خانمه بود باخواهرش اومده بود سه تا بچه داشت
خواهرش میگفت چندین سال سختی کشیده و بهمون نگفته شوهرش کتکشون میزده خرجی نمیداده اینا به بدبختی و قناعت سرمیکردن، بعد اینهمه سال تازه حرف زده
معلوم بود از این پولدارای سرشناسن
خانمی که روان درمانگر بود همش میگفت سه تا بچه داره بذارید زندگی ش وبکنه
خواهره هم میگفت خودمون کمکش می کنیم برید تحقیق کنید ما میتونیم از پسشون بربیایم و... خیلی سرزبون داشت و حامی خواهر و بچه های خواهرش بود
منم تک تنها احساس میکردم دارم متلاشی میشم
همه خانواده طرف شوهرم... نگامم نکردن
اخ خدا روزای خوب مارو هم برسون