چرا مادرا به دختر بزرگترشون حسودی میکنن

انگار  رقابت دارن

من مثلا مسافرت برم مامانم میگهدخوشحال میشه اما من قشنگ میفهمم ناراحت شده انگار غصه میخوره که چرا اون نرفته 

توی چیزای دیگم همینطوره 

من براش کادو میارم

منم میارم اما حسرت رو تو چشماش میبینم با اینکه از من بیشتر میره مسافرت 

مثلا خودش رانندگی میکنه من میخواستم گواهینامه بگیرم همش میگفت نرو تو نمیتونی خطر ناکه وازین حرفا

بخاطر اینک خودشون بد بزرگ شدن دیده نشدن 

باهاشون بد رفتاری شده 

ناخودآگاه تمام اون هارو روی یکی از بچه ها خالی میکنن ک معمولا دخترا میشن قربانی

اوهوم شاید حس میکنی یه چیزایی واقعا

من مادرشوهرم اینجوره 

حس رقابت بین منو دخترش داره 

مثلا من وسیله خونه عوض کنم ناراحت میشه که دخترش نمیتونه 

یا اینکه شوهر من خوبه ولی داماد اون نه

عین مادر من من بعضا مسافرت می برمش

من مادر خودم میگفت پدرش خب یک مسیر طولانی موهاش کشیده و بهونه حالت کشون کشون اوردش 

یا مثلا بدون ک ازش بپرسن شوهرش دادن خب 

خب میدونی چقدر منا اذیت کرد خداشاهده نمیتونم اصلا بگم 

چکارایی کرده ک حتی والدینشم نکردن

حالا من مثلا دایی هام و داخل خانواده دوستم داشتن 

یا پدرمادر مثلا بهم محبت میکنه 

ولی مادرم خیلی میسوزه 

و چون سن ش بالا تغیرش مشکله

خداشاهده من دخترام عمرم حتی نگفته بهیچ کسی چ بلاهایی سرم اورده بصورت کامل هیچچوقت نگفتم

بعد اصلا باهاشون نباید درگیر شد این اشتباهه باید شرایط کنترل کنی

چون کلا خودشون زخمی هستن هرچی تو بیایید باهاشون بیشتر بدرفتاری کنی بدتر میشن

چون پر از رنجن

الان من مامان خودم هزار جور پا درد نمیدونم گرفتی عضلانی

هر روز دعوا با بقیه 

من کلا خودم عقب کشیدم 

چون هرچی هی باهاشون درگیر بشی اینا بدتر میشن

من خودم خیلی کلاس میرم سعی میکنم اطلاعات زیاد کنم 

فقط به دختر بزرگ؟

من وسطیم