ببینید من و همسرم پنج ساله ازدواج کردیم ث بچه نداریم و اکثرا هم شک کردن به اینکه مشکل داریم
بعد همسرم یه دوست داره که خودش شش سال بچه دار نشد و دمبال درمان نازاییش بود و تازگی بچه دار شدن
تا منو میبینه گیر میده به من که دیگه اینجوری ازت قبول نمیکنیم باید بچه بیاری (از مشکلمونم خبرداره)
هر کسی هر چی میگه به یه طرف ولی وقتی خاله م که ۱۵ سال نازایی داشته و این خانوم که شش سال داشته حرف میزنن به یه طرف دیگه
انتظار دارم اینا درکم کنن نه اینکه خودشونم حالمو بدتر کنن
امشبم باز اینجوری گفت و حرفاشو شروع کرد هفته ی اخر بارداریشه
واقعیتش منم اون روی سگم بالا اومد و روحیه شو خراب تر از خودم کردم و بهش گفتم نه ابی نه برقی بچه میخوای چیکار از اون طرف اگه بازم جنگ بشه چیکار میکنی با یه بچه
قشنگ اعصاب و روانشو خراب کردم که دیگه اینقد زر مفت نزنه