سلام به همه
امیدوارم حالتون خوب باشه
بابام بعد از ۲۳ سال رابطه متاهلی قصد داشت به مامانم خیانت کنه یا شاید هم این خیانت دیگه انجام شده محسوب میشه
اونم با خالم!.... که خیلی به مامانم نزدیکه و مطلقه هستش و ی بچه هم داره
خالم خیلی انسان شریف و نجیبی هستش
این موضوع حدودا ۱ ماهی هستش که رخ داده ولی خالم خودش دیگه به تنهایی نتونسته این موضوع رو هندل کنه و ی روز با من تماس گرفت و گفت که بابات جدیدا خیلی به من زنگ میزنه و نگفت اولش که دیگه چه کارای دیگه ای کرده
و در طی این یک هفته دیگه کم کم بقیه حرکات پلید ایشون رو گفتن...
الان ازش بدم میاد حس بدی نسبت بهش دارم
فقط با نفرت میتونم تو چشماش نگاه کنم اصلا دلم نمیخواد باهاش حتی حرف بزنم
وقتی تو سالن نشسته از اتاقم بیرون نمیرم.
من رابطه ام خیلی با پدرم صمیمی نبود ولی دورا دور
عاشق صداش
وجودش توی خونه
عطر تنش
و شوخی های گاه و بی گاهش بودم
اما الان دیدم نسبت به ازدواج و تموم مردای اطرافم منفیه
و دلم نمیخواد هیچ وقت با ی مرد برم زیر ی سقف