نه سر چیز دیگه ای بود 
من حالم خوب نبود داشتم غر میزدم
شوهرمم از ۶ هی میگفت الان میام الان میام زنگش زدم چندبار هی میگفت میام و قرار بود چندتا چیز مهم بخره یادش رقت
ساعت ۱۰ و نیم اومد خیلییی دیر و وسط سفره شام گفت من میرم بخوابم و رفت تو تخت ساعت ۱۰ و ۴۵ دقیقه
منم عصبی شدم گفتم داریم شام میخوریم تازه اومدی که دو دقیقه ننشستیم اونم گفت غر نزن حوصلتو ندارم منم گفتم درست حرف بزن خوب چرا اینقدر دیر میای ... لاقل نیم ساعت پیش زن و بچت بشین مگه اینجا هتله هر روز فقط میای میخوابی و ... اینجوری بحثمون شد اونم بلند شد چراغو خاموش کنه سر راه هولم داد دستش محکم خورد قفسه سینم تیر کشید منم همون لحظه زدم دماغش ...