یه واحد داشتن که خالی بود و قرار بود رهنشو به ما بدن
حتی پیامشو هم دارم که بهم گفته بود اونجارو رهنشو میدیم به شما
بذارینش بانک یه وام بگیرین واسه اول زندگیتون واسه رهن خونه و جهیزیه و خرج عروسی
ولی یهو تصمیم گرفت که اونجارو یه کار واسه خودش راه بندازه
منم هیچی نگفتم و به روی خودم نیاوردم
به شوهرمم گله میکردم میگفت اشکال نداره مادرمه بزار پیشرفت کنه
تا اینکه یه روز دراومد گفت خداروشکر پسرم خونه داره
گفتم چه خونه داشتنی؟ ما الان حتی پول رهن یه خونه نداریم چطور میگی خونه داره؟
گفتم اصلا تو قرار بوده رهنشو به ما بدی چرا پشیمون شدی؟
و زد زیر حرفش و گفت من همچین حرفی نزدم
و گفت منظورم ار خونه داشتن اینه که هرموقع مردیم اون موقع به طور مساوی با خواهراش تقسیمش کنید
و گفت منم حق دارم واسه خودم کاری راه بندازم و درامدی داشته باشم
همه ی هم و غمش واسه دخترشه و الان دست دخترشو اونجا بند کرده
وخیلی بین شوهرم و خواهرش فرق میذاره
با این حال شوهرم پشت مامانش بود و به خاطرش با من دعوا کرد
حتی پیامشو نشون شوهرم دادم که خودش چنین قولی داده که رهنشو به ما بده
ولی من شدم مقصر پیش شوهرم
و مادرش همچنان ادای ادمای دلسوزو درمیاره
هیجوقت دلم باهاش صاف نمیشه و هربار میبینمش پر از خشم و کینه میشم