بابام چند هفته شده بیمارستان بستریه جراحی قلب باز داره و هرروز میگن عمل چتد روز دیگه ست و تاریخ دقیقش مشخص نیست . مامانم این مدت خیلی زحمت کشید بالای بیست تا مهمون از فامیل بابام داشتیم یه هفته موندن . بعد اونا عموها و عمه ها یکسره اینجان میریزن و میپاشن نیم ساعت میرن ملاقات بابام بقیه شو خونه مان . برای بابام جدا غذا درست میکنه روزی دو بار میبره میده . خواهر برادر کوچیک دارم با اینا دعوا میکنن هر دقیقه که چرا بد غذا خورد چرا گریه کرد بدخواب شدیم .
یکی دوساعت پیش مامانم حرصش اومد گفت تو برو خوابگاهت به درست برس به مهمون ها هم میگم برید خونتون روز عمل بیاید . زنگ زد اینو به بابامم گفت . بابام برگشت گفت چون این مدت زحمت کشیدی هیچی بهت نمیگم ولی اگر مادرم یا برادرم این حرفتو بشنون خودت باید جمع کنی بری از خونه میندازمت بیرون و یه سری فحش های دیگه .