2777
2789

من کلا یدونه خواستگار برام اومده تا الان، از شانسم همین خواستگارم، باباش با بابام توو کسب و کار و کلا خیلی باهم صمیمین

من خودم اصلا اهل ازدواج نیستم، اهدافم یچیز دیگست، متنفرم از ازدواج، ولی امروز شنیدم بابام به مامانم میگفت به همین پسره شوهرش میدم، مامانم گفت شاید خودش نخواد بابام گفت مگه مهمه نظر خودش، این باید ازدواج کنه و

... 

من وقتی فهمیدم خیلی حالم بده، با بابام هم خیلی دعوا کردم از مامان و بابام کتک خوردم ولی تاجایی که تونستم داد و هوار راه انداختم تا از حقم دفاع کنم 

شماهایی که تجربه ازدواج اجباری بعدش زندگیتون چی شده؟ خوشبخت شدین؟ 

راه فراری جز درس ندارم و بنظرتون میتونم از الان بخونم و تهران قبول بشم؟ شهر های دیگه رو نمی‌ذارن ولی من فقط میخوام برم... 

برام دعا کنید 💔

زیربار نرو 

مامان من اصلا به فکر ازدواج من نبود

بعد یه بار که فامیلش خواستگاری کرد واسه خوشایند اون نمیدونی چه بساطی سر من در اورد که منو غیر مستقیم راضی کنه و میدونست که من بفهمم که ازدواج اجباری هست چه بساطی سرش در میارم واسه همین میخواست غیرمستقیم از طریق بابام بگه 

خلاصه حقشونو گذاشتم کف دستشون 

فکر کن یارو شونصد سال ازم بزرگتر بود ساکن ایران نبود و تحصیلات پایین تر از نظر مالی پایین تر و ای کیو پایین به چیش دلمو خوش میکردم 

بله داشتم جدا شدم 

لازم نبود داد و هوار راه بندازی میذاشتی بهت پیشنهاد بدن بعد میگفتی نه بازم اجبار میکردن تهش به پسره میگفتی دلت نمیخواد ازدواج کنی 

برای هدفت تلاش کن همینجوری درست نمیشه که کارا

برای همه آرزوی آرامش دارم  ....در قضاوت کردن احتیاط کنیدزمین به طرز عجیبی گرده تجربش میکنی خودت نه عزیزت دیدم که میگم .............من وفادارترین آدما رو دیدم که خیانت کردن.باهوش‌ترین آدما رو دیدم که فریب خوردن.صادق‌ترین آدما رو دیدم که دروغ گفتن. مهربون‌ترین آدما رو دیدم که دل شکستن. قوی‌ترین آدما رو دیدم که کم آوردن.بالغ‌ترین آدما رو دیدم که بچگانه رفتار کردن.و از همه‌ی این‌ها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره، همه ممکنه اشتباه کنن و هیچ چیز از هیچ کس بعید

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

منو همسرمو بالاهامون انتخاب کردن دقیقا از قدی میشناختن همو بابای اون دنبال آشنا بود و یکی که بساز باشه با اخلاق گوه پسرش بالای منم که میگفت و۱عشون خوبه خوشبخت میشه ولی هیچ وقت نه. اون از من خوشش اومد نه من از اون دوتا بچه م داریم 

من روز خواستگاری فرار کردم رفتم خوابگاه بعد اینا دروغکی گفتن کنسل کردیم هیچی دیگه ی روز بیخبر از مدرسه اومدم خونه مراسم خواستگاریمه گریه و جیغ و دعوا اینا کردم مادرم ی طناب انداخت گردنش گفت اگه ابروریزی کنی خودمو میکشم تو عقد همش کارم گریه بود شب عروسی هم نمیذاشتم شوهرم نزدیکم بشه منو کتک زد و خفه ثری گفت میندازمت خونه بابات الانم تو یکی از اتاق های مادرشوهرم با ی بچه دارم زندگی میکنم و شوهرم و خانوادمم سایه همو با تیر میزنن 

زیربار نرو مامان من اصلا به فکر ازدواج من نبودبعد یه بار که فامیلش خواستگاری کرد واسه خوشایند اون نم ...

اوهوم اصلا نمیتونم قبول کنم 

من اصن از ازدواج متنفرم، تاحالا حتی پیشنهاد یدونه پسر برا رل و... هم قبول نکردم. چون اصن ذهنم سمت این چیزا نمیره بعد یهو میخوان چنین تصمیمی برا زندگی من بگیرن

کارت اشتباهه اینجوری میری دعوا میکنی بدتر میکنن

پسره اول ببین شاید زندگی باهاش بهتر از خانوادت باشه ازدواج اگه طرف مناسب باشه خیلی خوبه

اگه خوشت نیومد ازش یه جوری حالی کن پسر رو که نمیخوای ازدواج کنی بگو به خانواده ها بگیم تفاهم نداشتیم

بله داشتم جدا شدم لازم نبود داد و هوار راه بندازی میذاشتی بهت پیشنهاد بدن بعد میگفتی نه بازم اجبار م ...

آخه خیلی عصبی شدم، از اینکه یه پدر دختر 19 ساله اش رو انقد راحت پیشکش میکنه عصبی شدم 

اوهوم اصلا نمیتونم قبول کنم من اصن از ازدواج متنفرم، تاحالا حتی پیشنهاد یدونه پسر برا رل و... هم قبو ...

اصلا زیربار نرو 

بگو نمیذارم واسه بزرگترین تصمیم زندگیم نظر بدین 

بگو خودم عقلم میرسه هر وقت وقتش شد و امادگی داشتم میام میگم من میخوام ازدواج کنم 

کارت اشتباهه اینجوری میری دعوا میکنی بدتر میکننپسره اول ببین شاید زندگی باهاش بهتر از خانوادت باشه ا ...

آخه حتی اگه یه درصد قصدم ازدواج باشه حداقل از 25 سالگی به بعد فکرشو میکنم نه الان که اصلا آمادگی مسئولیت های ازدواج رو ندارم 

نتونستم ساکت بشینم وقتی حرفای بابامو شنیدم 

اگه  دیدی از پس خانوادت بر نمیایی مخالفت نکن بزار بیان موقعی که رفتین حرف بزنین به پسره بگو قصد ازدواج نداری فقط به خاطر بابات اجازه دادی بیان خاستگاری بهش بگو به خانوادش بگه باهم تفاهم ندارین خودم این کارو کردم و جواب داده برام 

مهم دله وگرنه چشم هر روز یکی بهترشو میبینه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز