چهار سال پیش باهاش آشنا شدم تقریبا از همون اول هم شرایط خانوادگیش هم شغلیش هم مالیشو میدونستم از همون چهار. سال پیشم قصدمون ازدواج بود تو این چهار سال بالا پایین زیاد داشتیم قهر دعوا ولی از ی جا ب بعد حس کردم بهتر از این آدم بزا من نیست ک بخواد درکم کنه
ما ازشون بالاتریم از هر لحاظ از شغل تحصیلات خودم تا خانواده ها ولی برام اصلا مهم نیست کاملا تو این چهار سال بهم ثابت شده
مامانم کم ییش این اواخر فهمیده بود میدونه دوسش دارم
و ب خواسته من احترام گذاشتن منم بچه نیستم سی سالمه
الان ک نامزد کردیم از بس فامیلای ما حرف میزنن میگن این خانواده در شان شما نیست
بایذ جای بهتری دختر میداذین مامان بابام چون انتخاب خودشون هم نبوده دلسرد شدن انگار. خجالت میکشن و منم حالم خیلی بده
حس میکنم با انتخابم اعتماد ب نفس خانوادم و خودم خورد شده
حالا اونا هم هیچ مشکلی ندارن ی خانواده خوب سالم فرهنگی
پذرش معلم بوده مادرش خانه دار بقیه خواهر برادرا با سواد
اما از لحاظ مالی معمولیه