آقا من با مادر شوهرم زندگی میکنم
یعنی اگه بخوام برم غذایی چیزی بخورم میرم خونشون
به من فقط یه اتاق ساده دادن
امروز صبح ساعت ۱۰ مادر شوهرم اومد صدام زد گفت بیا صبحونه با حالت عصبی ، منم رفتم
رفتم نشستم
گفت چرا دیر اومدی
گفتم حالا بعضیا ساعت ۱۲ از خواب پا میشن
گفت، بعضیا غلط میکنن با مادرشون
منم عصبی شدم ، گفتم چی؟ اول از همه حرف دهنتو بفهم
فکر نکن چون ازت کوچیکم نمیتونم بهت بی احترامی کنم
منم بلد حرف توهین آمیز بهت بزنم یکیش از یکیش رنگی تره
بعد گفتم تو هیچ حق اینو نداری بخوای به خانواده من بی احترامی کنی
اگر بی احترامی کنی منم به خانوادت بی احترامی میکنم
بزرگ و کوچیک هم نمیشناسم
مادر شوهر من قالی میبافه و انتظار داره منم قالی بافی کنم
گفت من از صبح تا شب برم قالی ببافم تو بیشتر اینجا
برداشتم گفتم نه من قالی نمیبافم تو خونه بابام نیافتم که بیام اینجا ببافم
پس دخترت که شوهر کرده چرا قالی نمیبافه
گقت آخه تو خونه من نمیبافت که
گفتم مگه من میبافتم؟ گفت نمیدونم که
بعد گفت، تو منو اینجا میزاری میری تو اتاق
گفتم میرم درس بخونم
گفت خونه بابات میخوندی
هیچی دیگه آخرش صبحونه هم نخوردم اومدم
چیکار باید کنم؟
چجوری باید رفتار کنم؟
اها اینم بگم دیروز من رفتم خونم مامام به شوهرم پری روز گفتم که قراره با مامانم از اون طرف هم بریم بیرون
برداشته به من گفته تو به من گفتی میری خونه مامانت
ولی از اون طرف رفتی بیرون
گفتم من به شوهرم گفتم
لازم نبود به تو هم بگم