2777
2789
عنوان

از دست کارای شوهرم واقعا خسته شدم

261 بازدید | 27 پست

شورش رو دراورده

دائم درگیره خانوادشه،همه ی فکر و ذکرش اونان

اصلا نمیدونم چجوری توضیح بدم انقدر از دستش عصبانیم

با خانوادش یه ساختمونیم

دیروز صبح اول رفت به اونا سر زد.بعد رفت سرکار،شب اومد گفت برم سر بزنم،رفت و اومد نشستیم شام بخوریم

خورده و نخورده از پایین صدا اومد.گویا داداشش بود.پاشد رفت گفت برم سر بزنم.بعد که اومد نشست و چایی خورد و یهو گفت برم ببینم کالابرگ رو خریدن یا نه.رفت یه سوال کنه ۲۵ دقیقه بعد اومد

وقتی اومد واقعا ترکیدم.البته تو خودم.فقط بهش گفتم با این کارا به همه نشون میدی تحمل خونه و زن و بچت رو نداری

برگشت گفت هیچکس همچین فکری نمیکنه.تو فکرت مریضه

این در حالیه که بقبه بچه هاشونم همین نزدیکی هستن اما هفته ای یک یا دوبار میان.نه مثل سوهر من روزی دو سه بار

اگرم صبح نره حتما در طول روز زنگ میزنه و خبر میگیره ازشون.مثلا به من زنگ میزنه میگه مامانم مریضه.میگم ئه دیشب که خوب بود.میگه صبح زنگ زدم فهمیدم!ساعتی بی خبر نمیمونه ازشون

چند ساله بارها تلاش کردیم جابجا بشیم اما هرخونه ای که پیدا کنم اگه دور از اینجا باشه یه بهانه میاره.یا خونمون رو گرون میزاره کسی نیاد.مشتری میاد میگه پولم نقده اما تخفیف بدید چون گرون گذاشتید،میگه نه!

خونه پیدا کردم محله خوب،خیلی بهتر از اینجایی  که هستیم اما چون طبقه دوم بود و اسانسور نداشت قبول نکرد،گفت مهمون اذیت میشه!

به خونه ی سال ۹۲ گفت کلنگیه،نه!

خلاصه رو همه جا عیب و ایراد میزاره.اما کافیه بگم کوچه بغلی پیدا کردم،ندید میگه اره

خسته شدم دیگه

تعطیلیا دائم پایین خونه مادرشوهرمیم.کافیه کسی هم بیاد،برادری،خواهری،دیگه تا نصفه شب اونجاست،صبحم صبحونه میره اونجا

ما نریم هم خودش میره

بخدا سالهاست تلاش کردم تو خونه اوقات خوبی داشته باشیم تا هی نره اما دریغ!اصلا نمیتونه بدون اونا زندگی کنه انگار

در حالیکه اونا اصلا اهمیتی بهش نمیدن

منظورم از اهمیت رو الان میگم:

من میرم خونه مادرم مثلا دوروز میمونم،یک شب براش شام درست نمیکنن،یا اگرم درست کنن مورد علاقش نیست.حتی یبار خودش بهم اعتراف کرد

چندوقت پیش سرمون کلاه رفت و سرمایه از دست دادیم اما اصلا هیچکس ناراحت هم نشد

پوله برگشت اما کسی هم خوشحال نشد

پاش شکسته بود اما مادرش والا نگران هم نشد فقط بساط شب نشینی هر شبش جور شد

ما اگر دیروقت از جایی برگردیم یه تعارف نمیکنن شام بیاین پایین،اما بقیه پسرا رو رو سرشون میزارن

هرچی هم با زبون خوش و ناخوش گفتم بخدا هرکی بیشتر دل بسوزونه بی اهمیت تر میشه انگار نمیشنوه

میدونه ها اما براش مهم نیست

میریم خونشون دخترم اگه میوه ش بشه دوتا بهش میگه بسه ته.اما خرید کردنی خودش برای اونا هم میخره

یه شب که اونجا شام بودیم بشقاب خورشت ما خالی شد.مادرش گفت بده برم پر کنم،نزاشت گفت ما دیگه نمیخوریم پا نشو،مادرشو۶رم گفت خانومت هنوز داره میخوره.پرسید تموم نشده غذات؟گفتم نه!و خودش پاشد رفت پر کرد

تموم شده بود غذام اما جلوی بقیه از خجالت مردم که شوهرم هرجوریه منو بچه رو قربانی میکنه که مبادا کسی اذیت بشه،حتی در حد پا شدن و پر کردن بشقاب خورشت!

خلاصه که خستم کرده

مگه میشه ادم انقدر بی رگ

اصلا چشمم اب نمیخوره اگه یه روز از اینجا بریم درست بشه

بخدا نمیگم ولشون کنه،اما هرچیزی اندازه داره دیگه

مگه میشه انقدر وابسته

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

چ آسیبی به شما میزنه بزار بره چرا اعصابتو خورد می‌کنی ولش کن 

👈من 👉 آدمی هستم ک اخلاقمو با شعور طرف ست میکنم 🚫پس🚫 اگه یه وقت از اخلاقم ناراحت شدی یه نگاه به شعورت بنداز✌️
خب چرا ازدواج کردی رفتی خونه مادر شوهر یه ساختمون اشتباهه وابستگی هم تو دوران آشنایی مشخصه بعد چرا ب ...

من چه میدونستم هنوز بند نافش وصله

تو عقد هم ندیدم

قبل از بچه دار شدن هم اینجوری نبود

هردو شاغل بودیم و دیروقت میومدیم

چند ساله اینطوری شده

به نظرم باید محلش ندی

چه بهتر بره صبحانه بخوره توام اصلا تدارک نبین براش

غذا و..تدارک نبین بگو ما خوردیم توام برو پایین با بقیه بخور

سعی کن اون نیست بری سر بزنی به خانوادش ک نخوان بگن نمیری و پرش کنن 

اصلا یه مدت کلا باهاش سرد باش

تو روابط هم سرد باشه انگار اصلا نمیبینیش مدام هی بهش بگو برو اونجا

بزار احساس خطر کنه 

من خودم به همسرم میگم بریم خونشون 

اونم هروقت که بره ماشینو پارک کنه می‌ره میشینه 

پیش میاد بین روز بره 

اکثر اوقاتم با هم میریم 

شاید بخندی ولی واقعا دوست دارم برم خونشون مخصوصا اگر پدرش خونه  باشه


تو خودتو حساس نکن باهم برید و بیاید به چشم خانواده شوهر و وابستگی نگاه نکن،عادی رفت و آمد کن سعی کن بگین بخندین بهتون خوش بگذره 

چون حساس شدی حتی دقیقه تا رو هم حساب میکنی

وقتی میام نی نی سایت ی صلوات شمار دستم میگیرم و با نام و یاد خدا شروع میکنم ب صلوات فرستادن😁                
چ آسیبی به شما میزنه بزار بره چرا اعصابتو خورد می‌کنی ولش کن

آسیب بدتر از این؟

که شبی سه بار از ساعت ۸ شب تا ۱۱ بری و بیای؟

بقیه نمیگن لابد از دست زن و بچش فراریه؟؟

بخدا دندون رو جیگر میزارم اما چقدر محیط رو اروم نگه دارم که اقا بشینه سرجاش؟؟

من خودم از دست بچم هرروز ده بار سکته میزنم از بس اذیت داره

بعد خودمو اروم کنم که اقا در نره؟

بعید میدونم اگه روزی از اینجا بریم عوض بشهمیگم که،محله دیگه نمیرهمیگه هرجا هم برم باید شب به شب بیام ...

همسر منم اینطور بود ،تا اینکه مجبوری ،محله رو جابه جا کردیم ،اوایل هر شب میومد ،وقت و بی وقت چون از بچگی کنارشون بود ،سختش بود دل بکنه ،یک شبه خانواده ش نبینه 

کم کم شد هفته ای یکبار ،ده روز یکبار 

😐🤷🏻‍♀️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز