از یه طرف انتخاب رشته را به عهده خودم نگذاشتن رفتم یک رشته ای که فقط دارم دیونه میشم
از یه طرف حق انتخاب کفش و لباس حتی وسایل خودمو ندارم
هر چی اونا گفتن باید بپوشم یک چیزایی که خودم اعتقاد ندارم
از یک طرف همش تو خونه ام شهر کوچیکیم دخترا زیاد بیرون نمی تونن برن کل تابستان تو خونه بودم به حدی رسیدم با خودم حرف میزدم یکبار به مامانم گفتم بریم بیرون میگه بیرون چه خبره؟
هر کی ام از راه رسید یه چیزی بهم میگه ، میگه جواب مردمو نده برای چی جواب میدی دهنتو ببند و ساکت باش همش میگه ولش کن
به خودم گفتم میرم خوابگاه ، ولی خوابگاه هم نمی زارن
شاید بگید چرا ؟ پدرم قلبش عمل کرده هر چی میشه و یک مخالف کوچیک بکنم میگه قلبم درد گرفت میگه هر چی من میگم باید انجام بدی
میخوام برای کنکور بخونم پدرم میگه تا اون موقع سنت میره بالا روت میشه بری روی صندلی دانشگاه بشینی؟
میگه تو هیچ وقت قبول نمیشی
مادرم که کلا عصبی و بی سیاسته
دیگه امیدی ندارم .فقط دنبال یه راهیم که بمیرم
حس میکنم یه مرده متحرکم دلیل مخالفت نکردنم بالا گفتم
اگر یه چیزی بگم همش میگن زود بمیریم از دستت راحت بشیم