2777
2789
عنوان

درد و دل بیست و هشت ساله

51 بازدید | 1 پست

درد دل:

من از بچگی عاشق بازیگری بودم منظورم از شش هفت سالگیه. تو رویاهام عشق میکردم با بازیگری.

مامانم مخالف صد در صد بود بابام هم کلا از اول هیچ دخالتی تو چیزی نداشت و یه جورایی نظر مامانم مهم و اصلی بود. 

من سالها تلاش کردم تا پنجم ابتدایی مامانم اجازه داد تو محل یه کلاس تئاتر برم و اون تئاتر اجرا رفت و دقیقا زمانی که اولین اجرامون بود مامانم هم اومده بود.

ما کنار وایساده بودیم که نوبت مون شد بریم رو صحنه . یه پسری اونم همسن من نقش بعد من بود. و پشت به من وایساده بود وقتی نوبت من شد از پشت با نوک دستش به شونم زد که برو نوبت توعه و مامانم این و دید و نذاشت دیگه برم و معتقد بود که محیط کثیفه و بهم دست میزنم و من الان که ۲۸ سال سن دارم با وجود شوهر و بچه هنوز هم تو خیالاتم بازیگری میکنم خوابشو میبینم قلبم درد میگیره که چطور نذاشتن به آرزوم برسم.

خداروشکر پدر مادر خوبی دارم خلا عاطفی نداشتم ولی این عشق به بازیگری تا ابد رو قلبم میمونه و هیچ وقت نمیزارم بچم این احساس و داشته باشه و به هر چی که آرزو داره میرسونمش.

فکر نمیکنم کسی باشه که حسرت و آرزویی تو دلش نباشه. درک میکنم حالت رو. ولی فکر کردن به گذشته غیر از عذاب روحی چیزی نداره برات. هنوز هم سنی نداری میتونی به رویات برسی یا یه رویای جدید بسازی. موفق باشی گلم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز