خیلی میترسم ، میترسم روزی بیاد و دیگه صد در صد نتونم داشته باشمش ، میدونم برگشتنم برابر با تحقیر شدنم ، میدونم برگشتنم اشتباه ، خدایا چرا اینجوری شد، چرا انقدر دلم براش تنگ شده ، یه چیزی بگید آروم بشم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اون خیلی مغرور ، میدونم حال اون از من بدتر ، اخرین باری که دیدمش خیلی دلم براش سوخت خیلی داغون تر شد ...
پس برگرد بهش من این کارو نکردم و الان بعد از هشت سال زندگی متاهلی و بچه اصلأ نتونستم فراموش کنم حتی ذره ای از ذهنم نمیره بیرون و هر شبم در از حسرت و افسوسِ
طبیعیه ولی از من میشنوی تحمل کن ولی غرورتو له نکن این دلتنگی تموم میشه فقط صبور باش
یه بار غرورم و گذاشتم زیر پام و له شدم و تا فکر به خودکشی رفتم چون بیمار و روی رفتارش کوچک ترین کنترلی نداره ، میدونم برگشتنم یعنی تکرار حال خراب دوبارم اما نمیدونم چرا نمیتونم دل بکنم😥حس میکنم دیوونه شدم