قرار بود جهازمو بفروشم اما نمیدونم چرا دیگه حتی فروش یا نفروختنشم برام مهم نیست قبلاً شوهرم در هفته دو شب خونه نبود و الان مدتیه که شاید دو شب خونه باشه بودنش هم مثل نبودنشه چون بمن و بچه ها توجهی نداره ...جایی برای رفتن ندارم اما ساکمو آماده کردم و فردا میرم برام دعا کنین جهازمم مثل تموم چیزایی که این مدت ازم گرفت مال خودش
اگر شما نباشید ،شوهرتون هم نباشه ،اونوقت این دوتا بچه پیش کی قراره بمونن؟ خانواده همسرتون حوصله دارن این دو تا بچه معصوم رو نگه دارن؟اگر نه پس تو بهترین حالتش میرن زیر دست نامادری که معلوم نیست باهاشون خوب رفتار کنه یا نه ،
استارتر از خونت نریا به هیچ عنوان راهو باز نکن برای هر کسی که باعث این رفتارای شوهرت شده مادرشوهره ی ...
اخه مشکل اینه اون خجالت نمیکشه اینکارو حق خودش میدونه خودش میگه خدا میگه تو قرآن اومده که یه مرد میتونه تا چهار تا زن بگیره و من کاری خلاف شرع انجام ندادم
اسی منم تجربه خیانت از طرف شوهرم دارم هم جنسی هم همه جوره الان با گذشت ۵سال بازم دردش باهامه بازم شب ...
خب شوهر تو با خیلیا بود انگار تفریحی و بخاطر هوس و اینا بود اما شوهرم من فقط با یه نفره به دروغ میگه چند نفرن اما یک نفره احساس میکنم این بیشتر رفته رو روانم
اونم گردن نمیگیره اگه بگه میگه چون دوسداری همچین حرفایی بشنوی میگم خیلی رذل و کثیف تر از این حرفاست
میدونم خیلی سخته چون خودم همین شرایط رو دارم ولی کم محلیش کن دیگه باهاش جنگ و دعوا نکن انگار وجود نداره نیست به قول دوستان جواب حرفاتو کم کوتاه بده غذا بده بهش ولی حرف دیگه ای نزن به جای گدایی محبت از این آدم از خدا کمک بخواه رابطه ات رو با خدا بیشتر کن جوری آروم باش که حسرت بودن باهات رو بخوره من خودمم دارم رو خودم کار میکنم دیگه هیچی در این مورد نمیگم خودش میخواد از من حرفهای محبت آمیز و عاشقانه بفهمه ولی من چیزی نمیگم احساس میکنم تمام این کاراش برای این بود که خودشو پیش من بزرگ جلوه بده بگه ببین چقدر خوبم که زن دیگه ای هم دوستم داره حتی زمان بودن با اون هرزه هم بهم میگفت اگه من مردم برو شوهر کن یعنی میگفت تا هستم حق نداری منو ترک کنی نمیدونم به نظر من اینا روانی هستن شوهر شما هم مطمئن باش نمیخواد شما از خونه برین
خدایا محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
اشتباه میکنی تو کلا رفتارات و کارات طوریه که هلش میدی سمت اون زن
خب غرورم لطمه دیده شبایی بوده ازش خواستم باهام رابطه برقرار نکرده چون با اون رابطه داشته یا ببخشید اونجاش راست نشده چون همون شب داشته بعد برمیگشت میگفت بهت حس ندارم خدایی من باید خیلی بی ارزش باشم که هزار چیز بارم کنه و من به هیچ جام نگیرم بابا منم آدمم