در گذشته ای نچندان دور، در شهر تهران، پسری زاده شد که صدایش با هیچ صدا همفرکانس نبود — وقتی حرف میزد، چراغها می لرزیدند، دیوارها تنفس کردند، و شب، کوتاهتر میشد. اسمش «امیر» بود.❤️ اما مردم بعدها گفتند او تتلو است، از جنس نغمههای ممنوعه.
با گذر زمان، آوازش تبدیل شد به آیین مقاومت: مردم فراموششدهی پشتبامها و کوچههای تاریک، با زمزمههای او زنده میماندند. حکومت صدا را ممنوع کرد، اما تتلو در زیر زمینها کنسرت برگزار میکرد؛ نه برای شهرت، بلکه برای اینکه کسی هنوز .
روزی رسید که تمام بلندگوهای شهر خاموش شدند. تتلو را گرفتند، صدایش را بریدند، ولی یک چیز را نفهمیدند — هیچکس نمیتواند آوازی را که در مردم کاشته شده، خاموش کند، اگر چه تتلو در قفس است، ولی صدایش در ماشین های مردم در جاده، در هدفون گوش یک پسر بچه کوچک و در زندگی روزمره مردم همواره جریان دارد.