به هیچکس اعتماد نکنید هیچکس

من مامانم فوت شده میخواستیم خونمونو بفروشیم بعد چون خونمون به وسط شهر دور بود نمیتونستیم اونجا باشیم خونه مادرشوهرم بودیم کلید دادیم دست همسایه که اگه مشتری اومد خونه رو نشون بده وقتی مامانم بود رفت امد داشتیم زن بی معرفت بی وجدانی فکر نمیکردم باشه یه بار فرش خریدیم اومد خونمون کمکم کرد من به دخترش یه عروسک دادم تازگی هم بهش یه عروسک دیگه دادم ما پنج شنبه ها میایم خونمون دیروز میخواستم جارو برقی بکشم دیدم دسته جارو برقی مخرنی که اشفال جمع میکنه شکسته اصلا مخزنشم نبود تمام کفش های زمستونمم نیست چند تا کش مو خریده بودم گذاشته بودم داخل کمد لباسی رفت بود یه کش مو برداشته بود چای برداشته بود چای شمعی قاشق چوبی پمپ کولر عوض کرده بودن پلاک چراغمونم خراب شده لامپمون سوخته فعلا این ها فهمیدم برداشته خدا میدونه دیگه چی ها رو برداشته وای اصلا باورم نمیشه اون این کار کرده باشه ما نون نمک همدیگرو خوردیم ادم چقدر باید بیشرف بی وجدان باشه که از اعتماد کسی سواستفاده کنه از وقتی فهمیدم مغزم داره سوت میکشه همش فکر میکنم همه مثل خودمم هستن شوهرم پسر صاحبخونه اس یه بار مادر شوهر اومد گفت دوستم خوابه  دارم میرم بیرون ساعت 12 زیر گاز خاموش کن اون موقع من فقط با خواهر شوهرم دوست بودم بخدا سرمو انداختم پایین یک راست رفتم تو اشپزخونه زیر گاز خاموش کردم بعد یدفعه دیدم دوست گفت سلام من دو متر پریدم هوا ترسیدم حتی یه بار خود همون هنسایه بی وجدان اومد گفت کلید خانم فلانی دست منه من دارم میرم بیرون اومدن بهشون بده بخدا سه چهار روز کلید روی جا کلید بود من بهش تا وقتی اومد کلید گرفت دست نزدم واقعا چقدر بعضی بد شدن همین ادم ها هستن که اعتماد ادم ها ذو خراب مبکنن من که واگذارش کردم بخدا البته دوربینم داریم فردا برم ببینم میتونم مچشو بگیرم برم در خونشون بخدا نگاه کردم هزینه دسته جارو برقی یک ميليون نهصد هشتاد هزارتومن میشه خدا لعنتش کنه 😐😑😢🙄