راستش بنظر من خیلی قابل اعتماد نیست.بنطرم مدام خودش رو توی جایگاه قربانی میبینه و توقع داره همه ی ترحم ها و توجه هارو بگیره.
از طرفی معتقده خودش تنها کسیه که سختی دیدست درحالیکه بنظرم اونقدرام سختی خاصی توی زندگیش تجربه نکرده و انگار بخاطر اینکه معتقده خیلی سختی دیده ولی الان خودش روی پای خودشه یه حس برتری ای هم توی وجودش باشه که باعث میشه خودشو خیلی بالا ببینه و حس کنه لیاقتش بهترین چیزهاست و حتی اگه خرجیم کنه منت بزاره یا ازین دسته مرداست که معتقده خرف حرف خودشه
خوبه که با خانوادش خوبه ولی دلیل نمیشه واقعا بخشیده باشتشون من احساس میکنم اینکه گفته پدر بزرگش رو خیلی دوست دارم یکم اغراق باشه صرفا برای اینکه بگه من ادم بخشنده ایم حالا یا به دروغ برای جلب نظر تو یا اینکه انقدر حس برتری در باره ب بخشنده بودن خودش داره که خودشم به این حرف ایمان پیدا کرده.چون اگه واقعا پدربزرگشو بخشیده بود هیجوقت حتی یادش نمی موند باهاش چیکارا کردن درحالیکه انگار جز به جز سختی های بچگیشو یادشه
و اینکه میگه با کسی رفیق نیستم فقط لشناییم من خودم از همون دسته ادمام اشناهای زیادی دارم ولی دوستام کمن ولی اینکه گفته وقتی خداحافظی کنم دیگه نمیشناسمشون بازم دو حالت داره که یا میخواسته بگه من خیلی خاص پسندم و سرد و مغرورم (از همونحس خودبزرگ بینیش) یا اینکه واقعا همینطوره که اگه واقعا همینطور باشه باید یکم ترسید چون انگار احساس وابستگی ای توی وجودش نیست و احتمالا ابراز احساسات روهم به اون صورت بلد نباشه
البته همه ی اینا برداشت من از حرفای توعه بنظرم میتونه برعکسم باشه بهش یه فرصت کوتاه بده اگه ادم بدی باشه زود دستت میاد و اگرم جدی شد حتما پیش مشاور برید