2777
2789

قبلا با یکی در حد آشنایی آشنا شدم ۱ ماه حرف زدیم و اون وابسته شد حتی ماه ها بعدش گفت بیا برگرد من دوست دارم‌گفتم نه که نه من‌آمادگی رابطه ندارم گفتم فقط میخوام پیشم باشی گفتم نمیشه که نمیشه کلی براش توضیح نوشتم که حوصله صب بخیر شب بخیر گفتن ندارم حوصله عشقم عشقم گفتن ندارم ولم کن ادامشو می نویسم  الان

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه که هرجوری میتونستم ولش کردم رفتم 

بعد ۳ ۴ ماه وارد رابطه لانگ شدم الان‌نزدیک ۹ ماه میشه اون اولا خیلی خوب بود ولی الان افسردگی داره و حالش خوب نیست من همه تلاشمو میکنم که باعث حال بدش نباشم ولی منم نیاز به محبت عشق دارم ولی نمیبینمشون هر روز دد حال اصرار که تروخدا بهم توجه کن تروخدا یکم دوسم داشته باش هم از کار افتادم هم‌از درسام افتادم کل زندگیم خراب شده ولی با بودنشم زندگیم شیرینه من آدمی نیستم تو تنهایی یکی ول کنم برم ولی منم یه حدی دارم نمیتونم تحمل کنم بی توجهیو 

امروز داشتم‌میرفتم دکتر در مغازه دیدمش چقدر بزرگ شده بود پخته شده بود قیافش و مشغول کارو زندگی بود 

یه لحظه شک به دلم افتاد ناخودآگاه مقایسه هه شروع شد که این اونجوریه اون اونجوریه 

انقدر مغزم درگیره رفتم پیوی که تو اینستا ازش مکنده بود و پیامایی که دادیمو دیدم دقیقا چیزایی که من از دوسپسرم  میخوام الانو همشو اونوموقع بهم‌میداد و من هیچ توجهی بهشون نکرده بودم

واقعا غمگینم با این کارایی که کردم ولی چیکار کنم مغزم داره انجام‌میده دست من‌نیست بخدا من الانم عشقو دوسش دارم همه جوره پشتشم تا برگرده به زندگی عادیش ولی این وسط خودمم‌دارم‌نابود میشم بعضی وقتا تو دلم میگم شاید اگه با اون بودی زندگیه بهتری داشتی هم شهر خودمون بود هم‌ میتونستی ببنیش ولی الان ازن دوره نمیتونی ببنیش شاید اصلا بهم‌نرسیم‌و اینجور حرفا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792