قبلا همه زنگ میزدن حالمو میپرسیدن دعوت میکردن و کلا بهم توجه داشتن و زیاد به کسایی که مادر دارن حسودیم نمیشد
الان انگار کمرنگ شدم
از خانواده شوهر که شانس نیاوردم دختر از عروس عزیز تره داماد از پسر عزیز تره
خانواده خودمم یه حالت افسرده طور دارن بعد مامانم اصلا ندیدم دیگه جمع شیم بخندیم
دلم گرفته به خواهرشوهرم حسودیم میشه همیشه نونه مامانشه هر غذایی میخواد زنگ میزنه فوری براش آماده میکنن آرایشگاه وقت میگیره اونور شهر مامانش بچه رو نگه میداره باباش میرسونتش
خیلی خیلی حسودیم میشه