من دوتا خواهر دارم ازم دور هستن سالی دوسه بار میان یه هفته ده روز میمونن خونه پدرم توی اون چند روز باهاشون میرم بیرون وتفریح بعد شوهرم همین به چشمش زیاد میاد میگه هر روز با خواهرات بیرونی میگم بابا اون بنده خداها که یکیشون سالی یبار میاد یکیشونم نهایت سالی سه بار، کجا هر روزه، میگم از داداشم یاد بگیر زنش همش در حال تفریح و گردش و باشگاه بچه کوچیک از یک ماهگی نگه میداشت داداشم تا زنش بره بگرده بعد شوهرم ناراحت میشه میگه قدر نشناسی