۳۸ سالگی عقد کردم از خودم خونه و ماشین و درآمد داشتم شوهرم هم درآمد خوبی داشت ولی هیچی دیگه نداشت گفتم مرد مومن و خوبیه با منم مهربون بوده و خلاصه زندگیمیون شروع شد مادرش تا من عروسشون شدم یه جورایی شروع کرد به رقابت ، همسرم گفت به خانواده اش کمک میکنه دوتا مجرد تو خونه داشتن و پدرشوهرم پیر شده دیگه کار نمیکنه
۱۰ روز بعد عقد مادرشوهرم خونشو بزرگتر کرد اجاره ای بودن تو این سه سال ۴ بار خونه بزرگ کرد الان یه ۳ خوابه ویلایی اجاره کرده و رسما دیگه حقوق شوهرم جواب اجاره و خرج رو نمیده بقیه بچه ها هم از اول خودشونو کار ندادن و همش ایشون بود
