زندایی اومده خونه مامانم
منم طبق معمول برای اینکه سلام ندم رفتم تو اتاق.
شوهرمو رصد میکرد.
بعد اسم کوچیکش آورد
کلی سوال خصوصی پرسید
کجا کار میکنه. گف دخترام عالم و زیبا هستن.
و از همسرت بهترن.قیافه و تحصیلاتشان.
کامل مقایسه میکرد و میسنجید فضول خانم.
و میگفت ما بهتریم از شما.
منم حالم بهم میخورد و مور مورم میشد.
ولی مطلقا همکلام نشدم باهاش.
بعد که گهخوریش تموم شد پا شد رفت