من یک مدت جاری جدید دارم و بعد از عقدش چند ماهی هست ندیدمش.یک شب گفتن میان خونمون.
حقیقتش خوشحال شدم. چون مهمون کم میاد خونمون گفتم یکی امشب میاد تا حرف بزنیم دلم باز بشه.
خواهرشوهرمم باهاشون اومده بود. خواهرشوهرم تا قبل از این وقتی میومد دوباره خونمون اصلا حرفی نمی زد.سرش توی گوشی بود و یک گوشه می نشست.
اما اون شب که با جاریم اومده بود یکسره داشت باهاش حرف میزد.کنار هم نشسته بودن. خواهرشوهرم هیچ وقت کنار من نمیشینه. خیلی فاصله اش با من حفظ میکنه.
خیلی دلم میخواست با جاریم حرف بزنم اما خواهرشوهرم اصلا فرصت نمیداد که چیزی بگم.
نمیدونم هدف از این مهمونی چی بود؟
اگر میخواستن باهم حرف بزنن که مینشستن خونشون و باهم حرف میزدن چرا بیان خونه ما.
احساس بدی پیدا کردم.