بهترین کار رفتم پیش ی وکیل هست
برید بپرسید ببینید راهی داره یا نه
ی چیزی میگم هم خودت میدونی هم ما، ازدواج برای فرار اصلا راه خوبی نیست
تو باید الان توی شناخت باشی
ولی ی تلاشی هم کن ،مادرت انگار جادو شده عقلش از کار افتاده
برو عکس بابات تو دست بگیر بشین جلوش بگو نگاه به این عکس کن، نگاه به خودم و خودت کن
راضی هستی دختر جوونت بی خونه و جا بشه، راضی هستی که از اعتماد شوهرت شو استفاده کنی و من و آواره کنی که پسر و مرد غریبه خونه دار بشن؟
احساسی باهاش حرف بزن شاید احساساتش جریحه دار شد
بگو بهش که من با ازدواجت و تنهایی دراومدن مخالف نیستم
ولی تو ی انتخابی کردی که من و بچه تو و داری نابودی میکنی
تمام زندگی مونو داری نابودی مکنی و خودتم میفهمی ولی خودتو میزنی به اون راه
(به مادرت راجب تصمیم قانونی و شکایت و اینا هم هیچی نگو که میخواین چیکار کنیم)