اینکه زبون مادرشوهراتون براتون درازه اول از بی زبونی خودتونه ، دوم بی عرضگی شوهراتون
من بعد زایمان می خواستم ده روز برم خونه مادرم. بعد پدرشوهرم گفته بود بعد زایمان می خواهیم بیام خونه مادرش بچه رو ببینیم (حالا تو بیمارستان و نونه نودم دیده بودن) دیگه پیش خودم گفتم کلی ادم می خوان راه بیافتند اونجا و توقع شام و پذیرایی دارن و هر کاری هم کنیم باز یه حرف توش درمیارن دیگه باور می کنی از ترس امدنشون نرفتم خونه مادرم موندم خونه خودم!
هر بار سر زده می امدن باز نمی کردم زنگ می زدن رو گوشی خودم یا رو گوشی شوهرم! شوهرمم زنگ می زد به من که بابام پشت در هست کجایی؟ یعنی باور می کنی چند ماه کارم شده بود این که صبح ها بچه رو آماده کنم بزارم تو کالسکه و ببرم بیرون فقط برای اینکه اینها نیان خونه ام!
یعنی بهترین روزهای زندگیم کوفتم کردند
خوب عقل کردی
من از قبلش واسم خط و نشون میکشیدن باید بری خونه مادرت بعد زایمان یکماه بمونی مامانمم بنده خدا میگفت باید بیای آخرم بقول شما همش هی میومدن هی پذیرایی هی دردسر
طفلی خونواده هامون....
بعد ادعاشون میشه ۱۰۰ رکعت ۱۰۰ رکعت نماز میخونن اونوقت زبونشون مار غاشیه است ،تو کمرشون بخوره
بخدا الان دوباره عصبی شدم
فک کن من دوسال موهای پسرمو کوتاه نکردم میخواستم یک مدل خاص بزنم موهاشو و اینا هم میدونستن یک روز عصر گفت بچه رو بده من نگه دارم تو کاراتو بکن من احمق هم بردم بچه رو
وقتی رقتم دنبالش موهای پسرمو با شماره صفر زده بودن و همه هم هر و کر میخندیدن
دخترم رو هم همین کارو کردن موهاشو صفر زدن
باورت میشه هربار تا ده روز بچه مو بوس نمیکردم چون احساس میکردم بچه من نیست که اختیارش رو ندارم
اینا هنوز ابتدایی ترین کاری بود ک سرم آوردن
اخه زورم می امد انتظار داشتن من برم خونه مادرم بعد اونها هم راه بیافتند برای شام و پذیرایی. آن‌وقت از اون طرف مدام به من می گفتن بچه مال خانواده شوهر هست خب اگه بچه مال خانواده شوهر هست چرا مادر من سختی ها و پذیرایی هاش رو به دوش بکشه!؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
