اشکال نداره منم دیشب مهمون داشتم یهویی
پسرم ساعت ۵:۳۰تعطبل شد ساعت ۶بابچها رفتیم باشگاه داخل باشگاه زنگ زدن
گفتم بیاین کلید بگیرین رفتن خونه دیگه تامن برمخونه بابچها شد ۸خودممیوه خریدم و تارسیدم مرغ گذاشتم ساعت نه ونیم غذا خوردیم یکیشون میخواست بره بقیه موندن
ساعت ده ونیم بچها مشقاشونو نوشتن پسرم ظهریه املاش صبح بگم دخترمم ساعت ۶:۳۰پاشدم راه انداختم دارم از خستگی میمیرم