لطفاً به مامانم چیزی نگین
قضیه ازین قراره عمه های عوضی دارم همش تیکه میندازن و مامانم قطع ارتباط کرد یعنی ما اصلا خونشون نمیربم اونا عید به عید میان تلپ میشن و وقتی بابام پول نداشت و سرمایه اش رفته بود اصلا براشون مهم نبود مامانم همه طلاهاشو فروخت تا بابام وضعش بهتر شد سراغ بابامو گرفتن
بابام خیلی خانواده دوست هست با اینکه آبجی هاش چند بار بهش بی احترامی کردن باز هم دوستشون داره
عمه هام نشستن زیر مامان بزرگم که خونه . زمین و.. بفروشه ، مامان بزرگمم همین کارو کرد و اصلا ما خبری ازون پول ها نداریم مامانم ازین هم ناراحته
موقعی ام که مامان بزرگم مریض شد نیومدن انداختن کردن مامانم همه کارای مامان بزرگمو ، خدا شاهده مامانم زیر مامان بزرگم رو تمیز میکرد میشست حتی مامان بزرگم تو خودش دستشویی میکرد مامانم مدفوعش رو تمیز میکرد