دیگه در توانم نیست این رفتاراشو تحمل کنم
بهم مشکوکه ابرومو برده جلو کل دوستام، یه بار یکم دیر رسیدم پاشده رفته از همه بچه ها در مدرسه پرسیده رفته دفتر از مدیر پرسیده
میگفت اگه رفته بودی بستنی خوردن با نرگس(دوستمه) انقد میزدمت که بمیری
حالا اینا به کنار امردزم رفتم یکم اونطرف تر از ایستگاه با رفیقم حرف زون دوییده اومده کنار جاده منو که ندیده رفته زنگ زده به باباهای کل دوستام که میان مدرسه من ببینه منو ندیدن؟
فک کرده با یه پسر رفتم😐
بعد خیلیم غر غر میکنه
همش اذیتم میکنه
حتی به خوراکمم گیر میده، میگه تو خیلی میخوری بسه مثلا دختری کمتر بخور
مثلا دیشب قلبم درد میگرد میگفت انقد خوردی مث گاو اینجوری شدی
بعد عاشق داداشمه، انگار آسمون باز شده و اون افتاده ازش فقط برا بابام
گاهی میگم ای کاش هیچوقت به دنیا نمیومدم وقتی کسی دوسم نداره و انقد قراره اذیت شم
به سن ازدواج که برسم
با اولین خواستگار میرم
هرچیم باشه دیگه از این خونه میرم و پشت سرمم نگا نمیکنم