تازه بدبختی هات شروع میشن
من فرداش مهمون داشتم پدر شوهر و مادر شوهرم بودن البته راهشون دور بود برای عروسی که اومده بودن شب عروسی موندن خونه پدر و مادر من فرداش هم اومدن خونه ما شب رو موندن
من و همسرم از قبل عروسی زیاد میموندین خونمون 😂😂😂
برای ما مادرم صبحانه فرستاده بود از خواهر بزرگم با مادرشوهرم اومدن سفره برامون چیدن و بقیشو خانمها میدونن و رفتن نهار و شام رو مادرشوهرم فرستاد برامون من فقط استراحت میکردم
عالیه
عروسیمون ولنتاین بود اول همسرم هدیه ولن و بعدعروسی بهم داد
ما ویلا گرفته بودیم تورامسر
همون شب عروسی رفتیم ویلا ساعت ۴ صبح رسیدیم دوش گرفتیم
پولارو شمردیم خوابیدیم
صبح رفتیم استخر
بعد حموم
بعدرفتیم صبحونه خوردیم
بعددریا
بعد بساط قلیون چیدیم
بعد رفتیم ناهار دوباره
عصر استخر وحموم
رفتیم دور دور خرید
شب برگشتیم خونه مادر شوهر😁
دقیق گفتم😑🤣
بهترین تصمیم اون موقع همون بود وگرنه شاید زندگیم به طلاق می‌کشید نه پشیمون نیستم چون میدونستم اگه عروسی بگیرم دایم باید استرس داشته باشم دوتا خانواده دعواشون نشه بحثی پیش نیاد واسه عقدم که تو محضر بود کاری کردن از محضر تا خونه گریه کردم و فرداش به شوهرم گفتم بیا جدا شیم 😑دیگه بهترین تصمیم این بود عروسی نگیرم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
