من بعد ی ماه رفتم خونه مادرم
خونه مادر شوهرم زندگی میکنم
شوهرم گفت صبح تا غروب اونجا باش غروب بیا فرداش برو باز
اما من رفتم مادرم نزاشت گفت حداقل یشب بمون پیشم. منم نتونستم نه بگم چون گریه میکرد اگر میرفتم اعصاب برادرمو خراب میکرد همسایه ها شکایت میکردن از گریه کردن مادرم شوهرمو اینو درک نکرد