من همسرم طرف اگه از طلاهم باشه من بگم حس خوبی نمیگیرم دورشونو خط میکشه
خدا سر شاهده
قبل عید ما هرشب میرفتیم جیگرکی رفیقش شب نشینی
بعد کم کم مشتریاشون که هم سن و سال بودن و دائمی بودن اوناهم به جمع ما ملحق شدن
یه زنه بود با دوس پسرش بعد کلا تایمی ک میومدن پیش ما میخواست مثلا با شوهر من حرف بزنه هی دهنشو سه متر باز میکرد میخندید یا هی پا میشد میرفت پای بساط میگفت دااااش کمک نمیخوای😑
خلاصع دیگه من همسرم گفتم دیگه نریم اونجا این زنه یجوریه و با خانومه رفیقه همسرمم حرف زدم گفتم این زنه بخدا که یجوریه حالم ازش بد میشه انرژیش خیلی سنگینه
خلاصه سرتو درد نیارم زنه هم به رفیق شوهرم چسبیده بود مخشو بزنه هم اینکه گندش در اومد خانوم شوهر داشتهههه شبایی که شوهرش ماموریت بوده بااین پسره میومده بیرون