به ضررش
اما ضرر موندن اینجا خیلی بیشتر بود به روح و روانم
داخلش بهشت بود بیرونش جهنم
هر روز خدا اینجا یه دردسر داشتیم
ادمای مضخرفی همسایه مون بودن
تقریبا همشون از به جای دیگه اومده بودن اهل شهر ما نیستن فرهنگشون کاملا متفاوت از ما
یکیش علنا به شوهرش خیانت میکرد یه روز دعوا شد سر کاراش برگشت به همه گفت خوب میکنم مرد میارم خونه ام چهاردیواری خودمه
یه روز دیوار مارو اتیش زدن یه روز سر صدای باند یکی از همسایه ها دعوا میشد
دوسال خون دل خوردم اینجا
با اخرین حرکت همسایه ام در حقم دیگه بریدم یه شبه تضمیم گرفتم از این جهنم خودمو نجات بدم حتی اگه تا اخر عمر مستاجر بمونم
گاهش صاحب خونه نبودن صد شرف داره به همچین خونه ای داشتن
کاش تنها درد و غمم جور کردن کرایه سر ماه بود
ولی هیچ وقت اینجا صاحب خونه نمیشدم