شوهرم گفت دوستت ندارم😭

وقتی بهت میگه جدا شیم بزار ایشونم زندگیشو بکنه

 به زور که نمیشه زندگی کرد

قبل از جدا شدن یه مدت یک یا دوماهه بهش بی اهمیت باش و اصلا انگار وجود نداره 

اسی بلاخره چیکار کردی

عزیزم ببین شوهرت مقصره  دوساله توروبه بازی گرفته به حرف خانوادش 

مگه شما عروسک دستش بودی  الان براحتی بگه به سلامت دوست  ندارم  اولا که  موندن بااین ادم وتلاش برابهبود اوضا واقعا فرسودت میکنه  میدونم سخته  اما بیا بیرون ازاین زندگی و چون شوهرت مقصر صددرصده  تاتمام حقوق قانونیتو نگرفتی ازاون خونه نیای بیرون   

میتونست ازاول صادقانه حسشو بگه  تکلیفتو بدونی  هم دورویی کرده هم نامردی 

بدرک که  دوست نداره  حق تو هست باکسی باشی که بهت علاقه مند باشه  حقوحقوقتو بگیر و بیابیرون

سلام اسی

چیکار کردی چیشد

تو انقدر بمباران محبت کردی.اجازه ندادی اونم احساس و محبت خرج کنه.

انصافت مقصری. وقتی همه زندگیت میشه یه نفر خدا میشه برات.

اون باید بخشی از زندگیت باشه نه تمام زندگیت. اگر مشغول خودت بشی برای حال خوب خودت برای ارتقا خودت تلاش کنی تلاش واقعی نه ادا درآوردن. خیلی تاثیر گذار خواهد بود.

اینکه یه بی محلی کنی منتظر این باشی که اون بیفته دنبالت نه. بی محلی به معنی واقعی که اون برات اهمیت نداشته باشه.

انرژی ها رو دست کم نگیر.

اگر واقعی نباشه بی تاثیره

مهر طلب نباش 

ولش کن ،نگو نباشه میمیرم نمیتونم زندگی کنم و...

نترس باش اگرم نیستی اداشو دربیار ،بذار فکر کنه عین خیالت نیست ..

پسرا شدددید سواستفاده گرن ،بفهمن عاشقی دیگه عذابت میدن

مطمین باش دلش یجای دیگه گیر کرده فکرمیکنه اون یکی  ازتو بهتره تو هم ساده حرفهاش رو باور کردی فکر میکنه وسیله یا اسباب بازی هستی می خواد تورو پس بده یکی دیگه برداره 

مرد به محبت زیاد نیازدارن

عزیزم تاپیک های قبلیت را خوندم زن دایی من با سه تابچه خیلی به داییم گیر میداد وشکاک بو د با این وجود که داییم مرد خوب وچشم ودل پاک و ثروتمند بود وخیلی برا خانوادش تلاش میکرد ولی خانمش خیلی بدبین وشکاک بودجوری که داییم باکل فامیل جرات نداشت رابطه داشته باشه به خصوص باخانوما حتی محارم داییم انقدر از زندگی ناامید شده بود که وقتی از سر کار میومد توی خیابون پرسه میزد که خونه نره زنداییم به جای اینکه به خودش برسه همش به همسرش گیر میداد واز عواقبش نمیترسید تا اینکه رفتن مشاوره وخانمش ارجا داد به روان پزشک الان دارو میخوره  بهتر شده وبه خودشم میرسه اینقدر اوضاعشون بد بود وهمش دعوا داشتن که پسرش خودکشی ناموفق داشت ولی خوب شدن وروابطشون هم با فامیل برقرار شد وداییم هم از ذوقش دائم میبرشون سفرعزیزم شما با بدبینی اعتماد به نفستا زبر سوال میبری وبه جورایی به همسرت القا  میکنی من حدم پایینه و این نقطه ضعفمه برو دکتر تغییر کن مطمعنا همسرت دلگرم وعاشقت میشه به خودت برس وبراش ناز کن بزار نازتا بکشه 

مردا بهشون محبت کنی هار میشن فکر میکنن چ خبره