سرنوشت دوستم خیلی عجیب غریبه دلم براش ریشه

حسادت بیش از اندازه خانوادش عجیب نیست منم طعمشو چشیدم ولی احمق بودن و بی غیرت بودن همسرش واقعا عجیبه انگار با بچه دبیرستانی ازدواج کرده یه زن و با دوتا بچه ول کرده رفته معلوم نیست کجا پی خوش گذرونی یا... 

تومجازیم شانس نداریم

برالایک هم دنبال خوشگلات

تف بهت روزگار

خدا کنه درست بشه رابطه اشون،

به شوهره دوستت بگو،بره به ستاره بگه اونی که شمارو ترک کرد من نبودم،بگه اصلا تو حال خودم نبودم اقلا،نمیدونم چطور شد،(هر چند که از روی بی مسئولیتی و بی لیاقتیش این کارو کرده)

 بگه خودم الان خیلی شرمنده و خجالت زده ام

دوستت حق داره همچین مردی رو بزاره کنار،

ولی شوهرش باید خیلی خیلی تلاش کنه تا دل دوستت رو نرم کنه

فکر میکنم مرده هم بی عرضه است

عرضه نداره دل زنش رو به دست بیاره

چیکارا کرده تا الان؟

مگه میشه یه پدر بگه بچه هارو. میخوام چیکار وقتی زنم نباشه،

چه بی مسئولیت

نه به اینکه به خاطر یه حرف بهش برخورده رفته نه به اینکه اینقدر شل شده و اصلا از زن و بچه اش خبر نداره که حتی کجان

عزیزم انشاالله موفق باشی هر طور شده سعیه خودتو بکن به پسره بگو یا مثلا شوهرتوواسطه کن بفرست دنبال اون پسره یجورایی 

ولی من مطمئنم که خیلی خوشگلی

ستاره باید دسته خواهراش رو از زندگیش کوتاه میکرد خط ها رو عوض میکرد

از لح خواهراش با شوهرش ادامه میداد،بچه هاش سراغ باباشون نمیگیرن؟چطور بابایی هست که آدرس اونارو پیدا نکرده مگه میشه

به حرفه مردم نباید بچه هاشم رو بی پدر میکرد،فردا مدرسه دارن هزارتا ماجرا دارن بهتره با شوهرش سازش کنه و گذشت کنه

همین و بگو

ستاره واقعا حق داره،

فقط دو تا بچه طفلی گناه دارن

نه بابا

نه خودم قشنگم

نه شانسم قشنگ

هیی

شوهرت واسطه کن بره باهاش حرف بزنه خودتم برو بشین باهاش حرف بزن بگو خاک بر سرت برا کسی از دست دادی ابله دهن بین مگه تو خر چیزی از دوستم دیده بودی نکبت نفهم ؟؟؟؟

وای من نمیتونم منطقی حرف بزنم ولی تو منطقی باش .

آخی عزیزم.اینقدر دلش شکسته که هنوز کنار نیومده با کار شوهرش.ای کاش قبول میکرد زندگیش رو دوباره برگردونه.ب خاطر دخترای نازش.حیف نشه از محبت پدرشون بی نصیب باشن.

ببین یکی از نزدیکام هست ،وقتی بچه یه ساله بوده،پدرش فوت شده.الان تشنه ی محبت مرداست.دوس داره همیشه با پسرای سن بالا ارتباط بگیره.میگ انگار یه محبت مردونه تو زندگیم کم.

ببین به دوستت بگو اینا همه خلا میشه تو زندگی دخترات.بش بگو تو خودت الان با خطرات و محبت پدرت چقدرداری زندگی میکنی.شاید چون ارتباطت با پدرت قوی بوده،تو هم قوی شدی تو این مسائل.مطمئن باش غیر این نیست.

بش بگو یه بار دیگ فکراش بکنه و یه تصمیم جدی بگیره.و بعد اون ،مثل الان از خواهراش فاصله بگیره.خانواده شوهرش و حرفاشونم براش مهم نباشه.هیچ چیزی از خودت و دخترات مهم تر نیست.