همش دوستداشتم برم سرکار اماخونوادم دوربودن بچمم کوچیک بود حالا اومدیم توشهرمامانم اینا
اینجاهم یکارپیداکردم دوسه روزه میرم اماالان دلم آشوبه خیلی وابسته دخترمم، میزارمش پیش مامانم
اما دخترم همش میگه مامان نرو میخام پیش توباشم
دلم براش میسوزه درطی روزهمش فکرم پیش دخترمه که الان چیکارمیکنه نکنه گریه کنه
مامانم خوب ازش مراقبت میکنه دخترمم دوسشداره ولی دخترم اونجاکم طاقت میشه اخه فقط دخترم ومامانمه
همش دوستداشتم برم سرکارولی الان پشیمون شدم فقط بخاطردخترم دوست ندارم ازش دورباشم ی حس دلتنگی شدیدوفکرمشعولی دارم برادخترم درطی روز