شوهرم گفت صبح تا غروب اونجا باش غروب بیا فرداش برو باز
اما من رفتم مادرم نزاشت گفت حداقل یشب بمون پیشم. منم نتونستم نه بگم چون گریه میکرد اگر میرفتم اعصاب برادرمو خراب میکرد همسایه ها شکایت میکردن از گریه کردن مادرم شوهرمو اینو درک نکرد
شوهر منم تو این زمینه منو درک نمیکنه و من به حال خودش واگذار کردم
یادمه سالی که مادرجونم قوت کرده بود همه از شهرستان اومده بودن و منم دوست داشتم تو اون محیط و فضا باشم پیش خونوادم
اما سرشب منو برد خونه که فردا صبح زود میارمت اینجا 😐 خب د آخه مرد بذار بخوابم اونجا دیگه
تو یک زنی ^_^..!زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش کن! مواظب هیکل و اندامت باش! هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد! همیشه بوی عطر بده! مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر... خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در یک خلوت دنج مهمان کن! برای خودت گاهی هدیه ای بخر! وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری احساس سربلندی میکنی آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد میکنی یادت باشد .."برای یک زن عزت نفس غوغا میکند"
تو یک زنی ^_^..!زیبا باش! لباس خوب بپوش! ورزش کن! مواظب هیکل و اندامت باش! هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد! همیشه بوی عطر بده! مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر... خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در یک خلوت دنج مهمان کن! برای خودت گاهی هدیه ای بخر! وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری احساس سربلندی میکنی آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد میکنی یادت باشد .."برای یک زن عزت نفس غوغا میکند"