2777
2789
عنوان

کیا پدراشون رفتن از زندگیشون ..

342 بازدید | 12 پست

من خودم بچه دومم ۲۸ سالمه .. تقریبا ۵ ساله ازدواج کردم تو یه خونواده ۷ نفره بزرگ شدم ۵ تا بچه بیم ... زندگی خوبی داشتیم تقریبا ... رابطه بین پدر و مادرم خوب بود .. از نظر مالی هم متوسط بودیم ... از جایی که یادمه مادرم خیلی برامون زحمت کشید .. بزرگ شدن بچه ها و تربیتمون همش گردن مادرم بود پدرم نقشش فقط پول درآوردن بود .. 

مادرم خیلی برامون سختی کشید خیلی خیلی .. 

از خودش و بچه هاش می گذشت تا پس انداز کنه و وضعمان بهتر بشه .. 

از اذیتهای پدرم چشم پوشی کرد تا کم کم پدرم خوب شد براش ... 

زندگیمون داشت روز به روز عالی تر میشد ... 

تو خونواده پدرم ما فقط تحصیل کرده بودیم ... همشون تو سن کم ازدواج کرده بودن دختر عموها و پسر عموها .. همیشه به ما غبطه میخوردند...

تا ۴ سال پیش به خاطر یه دعوای الکی و خیلی کوچک پدرم بهانه آورد و از خونه رفت ... 

وضع روحی همچون داغون شد بخدا ... 

هر شب و هر روز گریه میکردیم ...

بعد چند ماه با یکی ازدواج کرد مادرم روز به روز نابودتر میشد ... تا اینکه بعد دو سال زنه رو طلاق داد و یه دختر هم از اون زنه داره ..

بعدش با وساطت فامیل آوردیمش خونه دخترش رو بزرگ کردیم چند ماه ... 

ولی دوباره پدرم میگفت من غرورم شکسته دوباره زن میگیرم الان دوباره زن گرفته ..

برادرام نمیزارند پدرم برگرده تو خونه به خاطر کارهایی که با مادرم کرد... مادرم رو نابود کرد مادرم هنوز ۴۴ سالشه... 

الان من یه دو سالیه از پدرمون خبر نداریم و باهاش در ارتباط نیستیم ... 

از یه طرف همسرم از نظر مذهبی خیلی شدیده به من میگه چرا با پدرتان حرف نمیزنید کارتون گناهه... 

واقعا نمیدونم چی بگم ... 

بخدا زندگیمون داغون شد افسرده شدیم همموون... 

رفتن پدرمون داغونمون کرد چرا باید مادر من .... 

نمیدونم چی بگم به همسرم فقط دیشب بهش گفتم هر چی به مادرم نگاه میکنم نمیتونم پدرم رو ببخشم  ... 😢😢

درکت میکنم عزیزم من پدرم فوق العاده انسان بی خیالیه بداخلاق بددهن از بچگی مامانم خرجمونو داده تا 18سالگیم بزور تحملش کردیم آخرش مامانم جداشد الان تنها زندگی میکنه وجود ما براش اهمیت نداره بخاطرش هم کلی حرف از دیگران بخصوص فامیل شنیدیم همیشه میگم ای کاش مرده بود به خیلیا گفتم مرده اما تو ازدواجامون همیشه تحقیر شدیم 

کاش نی نی سایت گزینه بلاک داشت تا بعضی کاربرا رو مسدود کنی که نه کامنتاشو ببینی نه تاپیکاشو مرسی اه🤫🤫🤫🤫

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خیلی سخته..حتی تصورش...

واقعا نمیدونم اگه جاتون بودم چطوری رفتار میکردم..

خالصانه و با تمام وجود از خدا میخوام به هرکس که میخواد،راحت و زود فرزند سالم و صالح هدیه بده😍😍😍

چی میشه کفت واقعا  من با تمام وجود درکت میکنم چقدر به خاطر حرفای مزخرف مردم تو چیزی که نقشی نداشتیم تحقیر شدیم. پدر منم اعتیاد شدید به هرویین داشت من از ۸ سالگی دیگه ندیدمش ول کرد کلا رفت  ولی تا الان که ۳۲ .۳ ساله شدم دارم تاوان اونو میدیم با ابرومون 

میگن ملا نصرالدین از بیکاری سوزن به تخ  م خودش میزد و جیغ و داد میکرد!حالا شده حکایت بعضی از کاربرا  از بیکاری هی دنبال اشکال و ایراد الکی میگردن تاپیک بزنن و جیغ و داد کنن !!

پدر من نرفته و واقعا تعجب میکنم.چون مادرم تو خونه داغونش کرده.مامانم اینقدر بددهن و بداخلاقه که خدا هم نمیتونه کنارش سر کنه.اینقدر بابای بدبختمو تحقیر میکنه.حرفهای بد بهش میزنه .اشتباهات گذشته و بدی فامیلاشو میزنه تو چشمش.بابام هم فقط وقتی که خیییییلی جوش بیاره یه چیزی میگه.بخدا میگم من اگه جای بابام بودم نمیتونستم خودمو کنترل کنم و میزدمش.خدا به بابام صبر بده

دختر قشنگم ۹۷/۸/۶ قدم رو چشمم گذاشت.خوش اومدی به زندگیم پرنسس من

خوب من از این ناراحتم پدرم مرد فوق العاده مهربونی بود ... آروم بود ... بخدا هنوزم باورمان نمیشه این کارو کرد.. 

به شدت بچه هاش رو دوست داشت ... الان که دو ساله ازمون احوال نپرسیده خودمون هم تو شکیم ... 

همیشه میگم بخدا پدرم سحر شد ..😢😢😢 

مادرم به شدت دوسش داره ... 

من میگم برو طلاق بگیر دوباره ازدواج کن هنوز که سنی نداری میگه نمیتونم 😢😢😢

چی میشه کفت واقعا  من با تمام وجود درکت میکنم چقدر به خاطر حرفای مزخرف مردم تو چیزی که نقشی ندا ...

خیلی سخته بخدا ... 

ولی ما تو اوج جوونی مون رفت ... الان بهش احتیاج داریم به شدت ...

برادرام به شدت بهش احتیاج دارن ..

برادر کوچیکم به حدی پدرم رو دوست داشت الان شبها با گریه میخوابه افسرده شده😢😢😢

الان از اینکه همسرم میگه گناه بارید ناراحتم ..میگه پدرتان هر کاری کرد به خودش ربط داره شما نیاید ترک ...

یکم شوهرتون زیادی وارد مسایل خانوادگی شما میشه .به نظر من که اصلا گناه بارم نیستید .پدرتون در حق مادرتون ظلم بزرگی کرده یک بارم نه ،دو بار،بعدم اینکه یه بارم که برگشته دوباره بهونه گرفته رفته یه زن دیگه گرفته با وجود مادرتون  پس دنبال بهانه بوده این نیست که بگیم اشتباه کرده یه بچه کوچیکم اورده. یعنی کلا مادرتون که هیچی حتی به آبرو و  اینده بچه هاشم اهمیت نداد اونوقت شما گناه بارید !؟؟؟عجیبه واقعا

میگن ملا نصرالدین از بیکاری سوزن به تخ  م خودش میزد و جیغ و داد میکرد!حالا شده حکایت بعضی از کاربرا  از بیکاری هی دنبال اشکال و ایراد الکی میگردن تاپیک بزنن و جیغ و داد کنن !!
یکم شوهرتون زیادی وارد مسایل خانوادگی شما میشه .به نظر من که اصلا گناه بارم نیستید .پدرتون در حق ماد ...

ابرو که به نظرم آبرو خودش رو برو نه مال بچه ها و زنش رو ... 

چون همه تو منطقه مون ما رو میشناسند همه ازمون تعریف میکنند ... 

همسرم اصلا بهش اجازه ندادم وارد مسائل خانوادگی مون بشه .. فقط اون روز این حرف رو زد میگه تو کارت اشتباهه نباید اینطور رفتار کنی ..

حالا منم گفتم گناهم پای خودم من نمیتونم با پدرم تماس بگیرم اصلا و ابدا ...   

اون بچه که بابات از زن دومش آورد چی شد؟؟؟؟؟

همسرمهربونم💏چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم ..💏
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز