نذر کرده بودم واسه گربه های خیابون غذا بگیرم رفتم دامپزشکی محله ی قبلیم(شیش ماهه از اونجا رفتم )
اولش که سگ از این پا کوتاه ها دوید سمتم نزدیک بود سکته کنم فرار کردم گفتم میترسم😂 مگه ول کن بود سگه هی میومد ابروم رفت از بس وسط دامپزشکی دویدم اینور اونور
پسره سگه رو گرفت برد تو اتاق بغلی
بعدش که غذا خشک رو گرفتم پسره برگشت گفت شما همون خانوم پرستاره هستین که همیشه میومدین گفتم بله گفت چقدر تغییر کردین خیلی چهرتون جا افتاده تر شده کار خاصی رو صورتتون انجام دادین😐
گفتم نه والا فقط یه ۱۰ کیلویی چاق شدم
مردا خیلی دقت میکنن آخه یکی نیست بگه مرد به تو چه غذارو بده برم