تشرف سرباز خویی خدمت آقا امام زمان 😍
حکایت زیبای عبدالغفار خویی معروف به سرباز خویی 🌹
🌸 در زمان مرحوم آقای حاج شیخ محمدحسین محلّاتی (جدّ مرحوم آیتالله حاج شیخ بهاءالدین محلّاتی)، شخصی با لباس مندرس و کولهپشتی وارد مدرسه خان شیراز میشود و از خادم مدرسه اتاقی میخواهد.
🌼 خادم به او میگوید باید از متصدی مدرسه که آن وقت شخصی به نام سید رنگرز بوده درخواست اتاق بکنی.
آن شخص نزد متصدی میرود و درخواست اتاق میکند.
🌼 متصدی میگوید: اینجا مدرسه است و تنها به طلاب علوم دینی حجره میدهیم.
آن مرد پاسخ میدهد: میدانم، اما چند روزی میخواهم در اینجا بمانم.
🌼 متصدی ناخودآگاه دستور میدهد اتاقی به او بدهند.
او وارد اتاق میشود، در را میبندد و با کسی رفتوآمد نمیکند.
🔅 خادم طبق معمول شبها درِ مدرسه را قفل میکرد، ولی هر صبح که بیدار میشد میدید در باز است.
ماجرا را به متصدی گفت. او گفت امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور تا ببینیم چه کسی در را باز میکند.
🔅 صبح باز دیدند در باز است! از همان شبی که آن مرد آمده بود، این اتفاق تکرار میشد.
به او ظنین شدند، ولی متصدی موضوع را پنهان کرد. گاهی نزد او میرفت، اظهار محبت میکرد و پیشنهاد شستن لباسهایش را میداد، اما او نمیپذیرفت و میگفت: «به کسی احتیاج ندارم.»
💐 مدتی گذشت تا اینکه یک شب مرحوم حاج شیخ محمدحسین محلّاتی و متصدی مدرسه را به حجره خود دعوت کرد و گفت:
«عمرم به آخر رسیده، قصهای دارم. مرا در جای خوبی دفن کنید.
اسم من عبدالغفار، مشهور به مشهدی جونی اهل خوی و سرباز هستم.
وقتی در ارتش خدمت میکردم، روزی افسر فرمانده ما که سنی  بود   به حضرت فاطمه زهرا (س) جسارت کرد.
از خود بیخود شدم، کاردی که کنارم بود برداشتم و او را کشتم. از خوی فرار کردم، از مرز گذشتم و به کربلا رفتم.
مدتی در کربلا، سپس در نجف، بعد در کاظمین و سامرا بودم.
روزی تصمیم گرفتم به ایران برگردم و باقی عمر را در جوار امام رضا (ع) در مشهد بمانم.
در راه به شیراز رسیدم، در این مدرسه اتاقی گرفتم و اکنون مدتی است در اینجا هستم.
آخر شبها که برای تهجّد برمیخیزم، قفل درِ مدرسه خودبهخود باز میشود.
در این مدت، نماز صبح را در کنار کوه قبله پشت سر حضرت ولیعصر (عج) میخوانم.
برایم تأسفبار است که از این همه جمعیت، فقط پنج نفر پشت سر امام زمان (عج) نماز میخوانند.»
🌼 شیخ محلّاتی و متصدی گفتند: انشاءالله بلا دور است، شما زنده میمانید و کسالتی ندارید.
او گفت: نه، غیرممکن است فرمایش امامم صحیح نباشد. امشب فرمودند که از دنیا میروم.
🔅 وصیتهایش را گفت، ملحفهای روی خود کشید و در همان لحظه از دنیا رفت.
فردای آن روز مرحوم حاج شیخ محمدحسین محلّاتی ماجرا را برای علما گفت.
مرحوم حاج شیخ مهدی کجوری و خود محلّاتی اعلام کردند که شهر تعطیل شود و مردم با تجلیل او را تشییع کنند.
🔅 سرانجام، او را در قبرستان دارالسلام شیراز، سمت شرقی چهارتاقی دفن کردند.
اکنون قبر آن بزرگوار به نام قبر سرباز یا قبر توپچی معروف است و مورد توجه خاص مردم و علماست.
بسیاری از علما و مراجع، از جمله مرحوم آیتالله محلّاتی، بارها به زیارت قبر او میرفتند.
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
یا زهرا (سلاماللهعلیها)
کانال ایتا  : سمت خــــــ♡ـــــــدا