برنامه مادرشوهرت بوده اون برنامش هماهنگ کرده دختراش جمع کرده من بهت ۵ روزه میگم میرم فلان جا درحالی که اونجا هر هفته میره حتی میتونس کارشو ردیف کنه گف ما دونفریم نیایم بیایم مهم نیس پشت تلفن واقعا دلم شکست از دیروز دوبار زنگ زدم گریه هام بند نمیاد سرمو پیش خوانواده شوهرم پایین اورد
حتی گفتم ظهر شوهرم بیاد دنبالتون بازم گف نه
ولش کن .به تخم چپ پسرت که نیومد
مهم نیست.دفعه ای که مهمونی گرفت ودعوت کرد تورو مثل خودش رفتار کن
ای بابا
مامانت ینی غرورشو ترجیح داده به دل تو
هه
منی ک جشن ده روزگی پسرم جفت خانوادها ریدن بهمون خوردمون کردن رفتنو چی میگی
اصلا پشیمون نشدم ک همرو انداختم بیرون
به جهنم که نیومد ولش کن خوش باش امروز گند نزن به مهمونی
ول کنا
نیومد که میومد
یاد بگیرین گاهی بند ناف احساس و عاطفه تون رو از خونواده پاره کنین. وقتی برنامه خودشون رو بخاطر جشن نوه شون که فقط یکبار انجام میشه کنسل نکردن، تو چرا نازاحتیش رو میکنی؟ اهمیت نداشت براشون، اولویت نبود براشون. شما جشن بچه تون خوشحال باشین. هیچ سرافکندگی هم نداره جانم، بفرمایید نتونستن بیان، زبونت دراز باشه!
اشکال نداره
بزار از سمت پدری باشه
خوش به حال خودم که همه این برنامه ها رو ورچیدم
حتی تولد بچه ها رو هم خودمون میگیریم
چون بارها باهاشون خون دل خوردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
