ببینید بیاید درست قضاوت کنید من قضاوت رو میزارم دست شما... من داییم بیماری اعصاب روان داره(اسکیزوفرنی) دختره خودشم اینو میدونست باهاش ازدواج کرد
بعدش بچه دار شدن پسرشون 6 ماهه بود اینقدر گریه میکرد و تا صبح نمیزاشت اینا بخوابن و خودشون میگفتن دل درد داره! بعد یه روز پسرش مدفوع کردع بود زنه میگف یچیز شبیه پیاز تو مدفوعش پیدا کردم (همش تکرار میکرد دیشب پسرم خونه شما بود یچیزی برداشته خورده یا بش دادید خورده یچیزی... اینجوری دل درد شده )
به هر حال منم داییم توهم میزنه اینقدر این حرفو تکرار کرد که داییم همش توهم میزد مامان من میخواد بچشو بکشه واس همین داییم با مامانم دعواش شد اومد مامانمو بزنه زنداییمم ساکت بود هیچی نمیگفت ن جلوشو میگرفت ن چیزی خلاصه دعوا شد اینا مامانمو خالم خفتش دادن زنه رو گفتن چرا الکی حرف دنبالمون درمیاری اینا... بعداز یه مدت باز داییم و زنداییم باهم دعواشون شد (خودشون با هم مشکل داشتن همش جنگ بود تو خونشون)ما هم خانوادگی تصمیم گرفتیم زنه رو بندازیم بیرون خلاصه انداختیمش بیرون و اینقد حرص خورد اومد فحش داد به خالم گف تو دوج نسه ای هنوز ازدواج نکردی ترشیده مامانمو خالمم گرفتن کتکش زدنش البته که فقط یه چک سطحی بود