پسرم یک سال و نیمشه از بارداری تا الان پوستم کنده شد امشب شوهرم گفت چقدر ما با هم خوب بودیم چقدر لحظه های عاشقانه ای داشتیم و هیچی از زندگی نمیفهمیم همش من اعصابم سر همه ی چالش های زیاد خورد میشه شوهرم میگه اگر میدونستم اینقدر بچه اذیتت میکنه هیچوقت بچه دار نمیشدیم به این حد رسیدم ینی جون برام نمونده شوهرم میگه یه ادم دیگه شدی توروخدا نگین ناشکری نکن ناشکری نمیکنم خستههههه ام داغونم هر کس بهم میرسه میگه چقدر بچه ات سخته چقدر اذیت میکنه بیچاره مادرم که اینقدرر مهربونه حتی میگه من از پسش برنمیام جدیدا که اصلا غذانمیخوره همش فکر میکنم بچه ی من غیرطبیعیه اخه بچه های ذیگه خیلی ارومن و حرف گوش میکنن
عزیزم پسر منم همینه یک سال و پنج ماهس ما هم دیگه روابطمان عین قبل نیس با همسرم اما باید تلاش کنیم بچه منم خعلی اروم بود الان خعلی بد شده همش میگه نه خودش رو میزنه داره لج بازی شروع میکنه
بارداری که دیابت و فشار گرفتم دوهفته ای سی یو بستری شد بعدش کولیک ختنه دندون واکسن هرشب بیقراری همش گریه از وقتی راه میره همه چیو نابود کرده الانم لجبازی و غذانخوردن اینابه نظر نمیاد ولی من سر هر روزش ناااابوذ شدم چون خیلی بچه ی حساسی بود از اول
دخترمن کولیکی بود از لحظه اول فقططططط گریه روزوشب فقط ت چادرتابش میدادیم.اصن ی وضعی ک الانپشتممیعرزه فک میکنم بهش. ولی الانماشا الله دوسال وچهارماهشه خیلیییی بهتره شده